از شکستن دل ما رام تظلم از اسیر شهرستانی غزل 622

اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

از شکستن دل ما رام تظلم نشود

1 از شکستن دل ما رام تظلم نشود هر چه خواهد بشود صید ترحم نشود

2 من و آن همت سرشار که گر خاک خورد تشنه خون دل مرده مردم نشود

3 سر انصاف سلامت که جگر گوشه ماست در هم از خصمی دانسته مردم نشود

4 کرده ام ترک فراموشی دیرینه خویش کز دلم دشمنی اهل وفا گم نشود

5 گر ز سر چشمه سیراب قناعت جوشد گریه ای نیست که سرمایه انجم نشود

6 خون افسردگی از برگ و برش جوش زند تاک اگر برق سوار سفر خم نشود

7 در دیاری که از او نشو و نما یافت اسیر حاکمی نیست که محکوم تحکم نشود

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر