- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نبری گمان که یعنی به خدا رسیده باشی تو ز خود نرفته بیرون به کجا رسیده باشی
2 سرت ار به چرخ ساید نخوری فریب عزت که همان کف غباری به هوا رسیده باشی
3 به هوای خودسریها نروی ز ره که چون شمع سر ناز تا ببالد ته پارسیده باشی
4 زدن آینه به سنگت ز هزار صیقل اولی که بزشتی جهانی ز جلا رسیده باشی
5 خم طرهٔ اجابت به عروج بینیازیست تو به وهم خویش دستی به دعا رسیده باشی
6 همه تن شکست رنگیم مگذر ز پرسش ما که به درد دل رسیدی چو به ما رسیده باشی
7 برو ای سپند امشب سر و برگ ما خموشیست تو که سوختند سازت به نوا رسیده باشی
8 نه ترنمی نه وجدی نه تپیدنی نه جوشی به خم سپهر تا کی می نارسیده باشی
9 نگه جهان نوردی قدمی ز خود برون آ که ز خویش اگر گذشتی همه جا رسیده باشی
10 ز شکست رنگ هستی اثر تو بیدل این بس که به گوش امتیازی چو صدا رسیده باشی