1 نگشاد بپرسش من آن دلبر لب کام دل من نداد آن شکر لب
2 مقصود نشد میسر از دولت وصل وز شوق رسید دل بجان جان بر لب
1 کرد عشق ای خون دل در کوی او رسوا مرا جامه پوشان که نشناسد کسی آنجا مرا
2 چند در کوی تو باشد همنشین من رقیب برق آهم کاش یا او را بسوزد یا مرا
1 بستی گره از بهر جفا زلف دو تا را برداشتی از روی زمین رسم وفا را
2 تا بسته مژگان تو گشتیم بغمزه زد چشم تو بر هم همه جمعیت ما را
1 شد از شکوفه چمن را لطافتی حاصل نماند نامیه را از خزان گره در دل
2 به روزگار خزان چشم زخم دهر رسید طلسم سلطنت زمهریر شد باطل