-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دانی چه گفت مرا آن بلبل سحری تو خود چه آدمیی کز عشق بیخبری
2 اشتر به شعر عرب در حالت است و طرب گر ذوق نیست تو را کژطبع جانوری
3 من هرگز از تو نظر با خویشتن نکنم بیننده تن ندهد هرگز به بی بصری
4 از بس که در نظرم خوب آمدی صنما هر جا که مینگرم گویی که در نظری
5 دیگر نگه نکنم بالای سرو چمن دیگر صفت نکنم رفتار کبک دری
6 کبک این چنین نرود سرو این چنین نچمد طاووس را نرسد پیش تو جلوه گری
7 هر گه که میگذری من در تو مینگرم کز حسن قامت خود با کس نمینگری
8 از بس که فتنه شوم بر رفتنت نه عجب بر خویشتن تو ز ما صد بار فتنهتری
9 باری به حکم کرم بر حال ما بنگر کافتد که بار دگر بر خاک ما گذری
10 سعدی به جور و جفا مهر از تو برنکند من خاک پای توام ور خون من بخوری