دانی کامروز از جلال الدین محمد مولوی غزل 1558

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

دانی کامروز از چه زردم

1 دانی کامروز از چه زردم ای تو همه شب حریف نردم

2 در نرد دل از تو متهم شد کو مهره ربود از نبردم

3 گفتم که دلا بیار مهره کز رفتن مهره من به دردم

4 بگشاد دلم بغل که می جو گر هست بیاب من نخوردم

5 دیوانه شدم ز درد مهره دل را همه شب شکنجه کردم

6 می گفت بلی و گاه نی نی گه عشوه بداد گرم و سردم

7 گفتم که تو برده‌ای یقین است من از تو به عشوه برنگردم

8 دل گفت چگونه دزد باشم من خازن چرخ لاژوردم

9 زین دمدمه از خرم بیفکند دریافت که من سلیم مردم

10 خر رفت و رسن ببرد و دل گفت من در پی گرد او چه گردم

عکس نوشته
کامنت
comment