- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دانی کامروز از چه زردم ای تو همه شب حریف نردم
2 در نرد دل از تو متهم شد کو مهره ربود از نبردم
3 گفتم که دلا بیار مهره کز رفتن مهره من به دردم
4 بگشاد دلم بغل که می جو گر هست بیاب من نخوردم
5 دیوانه شدم ز درد مهره دل را همه شب شکنجه کردم
6 می گفت بلی و گاه نی نی گه عشوه بداد گرم و سردم
7 گفتم که تو بردهای یقین است من از تو به عشوه برنگردم
8 دل گفت چگونه دزد باشم من خازن چرخ لاژوردم
9 زین دمدمه از خرم بیفکند دریافت که من سلیم مردم
10 خر رفت و رسن ببرد و دل گفت من در پی گرد او چه گردم