- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خری از روستائیی بگریخت جل بیفکند و پاردم بگسیخت
2 در بیابان چو گور خر میتاخت بانگ میکرد و جفته میانداخت
3 که به جان آمده ز محنت و بند داغ و بیطار و بار و پشماگند
4 شادمانا و خرما که منم که ازین پس به کام خویشتنم
5 روستایی چو خر برفت از دست گفت ای نابکار صبرم هست
6 پس بخواهی به وقت جو گفتن که خری بد ز پایگه رفتن
7 به مزاحت نگفتم این گفتار هزل بگذار و جد ازو بردار
8 همچنین مرد جاهل سرمست روز درماندگی بخاید دست
9 ندهند آنچه قیمتش ندهی نشود کاسهٔ پر ز دیگ تهی