خری از روستائیی بگریخت از سعدی شیرازی مثنوی 29

سعدی شیرازی

آثار سعدی شیرازی

سعدی شیرازی

خری از روستائیی بگریخت

1 خری از روستائیی بگریخت جل بیفکند و پاردم بگسیخت

2 در بیابان چو گور خر می‌تاخت بانگ می‌کرد و جفته می‌انداخت

3 که به جان آمده ز محنت و بند داغ و بیطار و بار و پشماگند

4 شادمانا و خرما که منم که ازین پس به کام خویشتنم

5 روستایی چو خر برفت از دست گفت ای نابکار صبرم هست

6 پس بخواهی به وقت جو گفتن که خری بد ز پایگه رفتن

7 به مزاحت نگفتم این گفتار هزل بگذار و جد ازو بردار

8 همچنین مرد جاهل سرمست روز درماندگی بخاید دست

9 ندهند آنچه قیمتش ندهی نشود کاسهٔ پر ز دیگ تهی

عکس نوشته
کامنت
comment