-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دشمن دون گر نگفتی حال من خود به گفتی چشم مالامال من
2 هر شبی از چرخ نیلی بگذرد نالهای این تن چون نال من
3 حال من چون خال مشکین تیره شد در فراق یار مشکین خال من
4 کاشکی! آن روی فرخ مینمود کاشکی! آن روی فرخ مینمود
5 روز عمرم شب شد و پیدا نگشت روز این شبهای همچون سال من
6 بر دل ریشم دلیلی روشنست راستی را پشت همچون سال من
7 مرغ او بودم، چرا برمیتپم؟ گر نزد تیر بلا بر بال من؟
8 کاشکی!دستم به مالی میرسید کز برای دوست گشتی مال من
9 وه! که روز اوحدی بیروی دوست شد سیه چون نامهٔ اعمال من