- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دلارامی که همچون مه بشب بینند دیدارش شبم چون روز روشن گشت از خورشید رخسارش
2 بنزهت به ز فردوس است کوی آن بهشتی روی که دوزخ نزد عاشق هست محرومی ز دیدارش
3 گذر بر درج در دارد سخن در پسته تنگش قدم بالای مه دارد کله در زیر دستارش
4 ز حسرت کام گردد تلخ آن دم جان شیرین را که لعل او در آمیزد شکر با آب گفتارش
5 بدم جان پرورست آن تن که می بوسد بهر وقتش بملک اسکندرست آنکس که می نوشد خضروارش
6 بجان بوسی همی خواهند مشتاقان ازو ای دل برو زو بوسه اکنون خر که کاسد گشت بازارش
7 علاج جان رنجورست در خط دل آشوبش مزاج آب حیوانست در لعل شکربارش
8 ز قوت جان بود ایمن شهید تیر مژگانش ز مرگ دل بود فارغ سقیم چشم بیمارش
9 نوا کمتر زن ای بلبل که شد بازار حسن گل شکسته از گل حسنی که روی اوست گلزارش
10 از آن یار پسندیده نگردانم دل و دیده گرم از دیده خون دل بریزد چشم خون خوارش
11 ز عشقت همچو فرهادست مسکین سیف فرغانی که شور اندر جهان انداخت شیرینی اشعارش