- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 میکند درس رمی از رنگ و بو تکرار گل با همه بیدستوپایی نیست پُر بیکار گل
2 غنچهها از جوش دلتنگی گریبان میدرند ورنه این گلشن ندارد یک تبسموار گل
3 همچو شبنم بایدت حیران به دامن کرد و بس این چمن دارد بقدر دیدهٔ بیدار گل
4 عافیت مفتست اگر در ضبط خود کوشد کسی چون پریشان شد نگردد جمع دیگر بار گل
5 بوی دردی میتراود از مزاج نوبهار در غبار رنگ دارد نالهٔ بیمارگل
6 وحشتی میباید اسبابی دگر در کار نیست هر قدر زبن باغ دامن چیدهای بردارگل
7 طرز روشن مشربان بیگانه از آرایش است شمع را مشکلکهگردد زینت دستارگل
8 اینقدر زخم آشیان ناوک بیداد کیست آرزو چیدهست از دل تا لب سوفارگل
9 الفت اسباب منع شوق وحشت مشربی است سد راه بو نمیگردد به صد دیوار گل
10 بلبل ما بیخبر بر شعلهٔ آواز سوخت بیدل اینجا داشت از رنگ آتش هموارگل