- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بکن چندان که خواهی جور بر من که دستت بر نمیدارم ز دامن
2 چنان مرغ دلم را صید کردی که بازش دل نمیخواهد نشیمن
3 اگر دانی که در زنجیر زلفت گرفتار است در پایش میفکن
4 به حسن قامتت سروی در آفاق نپندارم که باشد غالب الظن
5 الا ای باغبان این سرو بنشان و گر صاحب دلی آن سرو برکن
6 جهان روشن به ماه و آفتاب است جهان ما به دیدار تو روشن
7 تو بی زیور محلایی و بی رخت مزکایی و بی زینت مزین
8 شبی خواهم که مهمان من آیی به کام دوستان و رغم دشمن
9 گروهی عام را کز دل خبر نیست عجب دارند از آه سینه من
10 چو آتش در سرای افتاده باشد عجب داری که دود آید ز روزن
11 تو را خود هر که بیند دوست دارد گناهی نیست بر سعدی معین