دانی که چه کردیم متاع دل از سحاب اصفهانی غزل 14

سحاب اصفهانی

آثار سحاب اصفهانی

سحاب اصفهانی

دانی که چه کردیم متاع دل و دین را؟

1 دانی که چه کردیم متاع دل و دین را؟ در راه تو دادیم هم آن را و همین را

2 چین سر زلف تو گشودند و ندانم یا آن که گشودند سر نافه ی چین را

3 بر زخم نمک خوش نه، ولی مرهم خود یافت زخم دل من آن سخنان نمکین را

4 با هم نفسی یک نفس از دل نکشیدم تا آن که کشیدم نفس باز پسین را

5 قدر غم عشق تو ندانند رقیبان هر سفله چه داند ثمن در ثمین را؟

6 ناچار قبول ار نکنم وعده ی وصلش دیگر به چه خرسند کنم جان غمین را؟

7 ناصح نبود جهلی ازین بیش که آن روی می بینی و گویی که مبین روی چنین را

8 گیرم که توانم بکنم ترک غلامیش پنهان نتوانم که کنم داغ جبین را

9 هرگز نکند رنجه (سحاب) آن شه خوبان بر قتل ضعیفی چو تو بازوی سمین را

عکس نوشته
کامنت
comment