1 ایا آفتاب معلا جناب که از سایهات آسمان پایه جوست
2 در اظهار انعام حکام بافق سخن بر لب و گریهام در گلوست
3 در آن ده مجاور شدم هفت ماه نپرسید حالم ،نه دشمن نه دوست
4 جواب سلامم ندادند باز از آن رو که اطلاق دادن پراوست
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 رسید و آن خم ابرو بلند کرد و گذشت تواضعی که به ابرو کنند، کرد و گذشت
2 نوازشم به جواب سلام اگر چه نداد تبسمی ز لب نوشخند کرد و گذشت
1 تا ابد دولت نواب ولی سلطان باد ملکت سرمدیش نامزد فرمان باد
2 آن عصایی که شکست سر قیصر با اوست پیش قصرت به سر دست کمین دربان باد
1 خوش است بزم ولی پر ز خائن راز است سخن به رمز بگویم که غیر، غماز است
2 که بر خزانهٔ این رازهای پنهان زد؟ که قفل تافته افتاده است و در باز است
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به