1 ایا آفتاب معلا جناب که از سایهات آسمان پایه جوست
2 در اظهار انعام حکام بافق سخن بر لب و گریهام در گلوست
3 در آن ده مجاور شدم هفت ماه نپرسید حالم ،نه دشمن نه دوست
4 جواب سلامم ندادند باز از آن رو که اطلاق دادن پراوست
1 همرهی با غیر و از من احتراز از بهر چیست خود چه کردم با تو چندین خشم و ناز از بهر چیست
2 باز با من هر زمانش خشم و نازی دیگر است خشم و ناز او نمیدانم که باز از بهر چیست
1 تا ابد دولت نواب ولی سلطان باد ملکت سرمدیش نامزد فرمان باد
2 آن عصایی که شکست سر قیصر با اوست پیش قصرت به سر دست کمین دربان باد
1 خیز و به ناز جلوه ده قامت دلنواز را چون قد خود بلند کن پایهٔ قدر ناز را
2 عشوه پرست من بیا، می زده مست و کف زنان حسن تو پرده گو بدر پردگیان راز را