هر چه خواهی کن که ما را با از سعدی شیرازی غزل 119

سعدی شیرازی

آثار سعدی شیرازی

سعدی شیرازی

هر چه خواهی کن که ما را با تو روی جنگ نیست

1 هر چه خواهی کن که ما را با تو روی جنگ نیست پنجه بر زورآوران انداختن فرهنگ نیست

2 در که خواهم بستن آن دل کز وصالت برکنم چون تو در عالم نباشد ور نه عالم تنگ نیست

3 شاهد ما را نه هر چشمی چنان بیند که هست صنع را آیینه‌ای باید که بر وی زنگ نیست

4 با زمانی دیگر انداز ای که پندم می‌دهی کاین زمانم گوش بر چنگست و دل در چنگ نیست

5 گر تو را کامی برآید دیر زود از وصل یار بعد از آن نامت به رسوایی برآید ننگ نیست

6 سست پیمانا چرا کردی خلاف عقل و رای صلح با دشمن اگر با دوستانت جنگ نیست

7 گر تو را آهنگ وصل ما نباشد گو مباش دوستان را جز به دیدار تو هیچ آهنگ نیست

8 ور به سنگ از صحبت خویشم برانی عاقبت خود دلت بر من ببخشاید که آخر سنگ نیست

9 سعدیا نامت به رندی در جهان افسانه شد از چه می‌ترسی دگر بعد از سیاهی رنگ نیست

عکس نوشته
کامنت
comment