- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به پیش عارض او عرض آفتاب مکن که آفتاب از او ذره ایست بی سر و بن
2 محبت من و دلدار سابق از ازل است از آن زمان که قلم رفت بر صحیفه کن
3 به فکر آن دهن اندیشه کرده عقل بسی نیافت در ره این نکته هیچ جای سخن
4 شراب کهنه بده ساقیا که هست لطیف به نوبهار گل تازه و شراب کهن
5 چو شاهدی ز ره زهد و توبه باز آمد به رغم مدعیان ساقیا قدح پرکن