1 خودسر هوازده را شرم رهنمون نشود تا به داغ پا ننهد شعلهسرنگون نشود
2 از عدم نجسته برون هرزه میتپیم به خون مغز هوش در سر کس، مایهٔ جنون نشود
3 در مزاج اهل جهان صد تناسخ است نهان طفل شیر اگر نخورد خون دوباره خون نشود
4 موج از شکست سری یافت اعتبار گهر تا غرور کم نکنیآبروفزون نشود
5 صرفهٔ بقا نبردکس به دستگاه هوس خانههای سوخته را خار و خس ستون نشود
6 عشق بینیاز ز نومیدی کسیش چه غم یک دوتیشه جانکنیت درد بستون نشود
7 فرصتگذشته چسان تاختن دهد به عنان اینقدر بفهم و بدان آن زمان کنون نشود
8 قدردانی همهکس تنن اداگواه تو بس کز لب تو نام حیا بیعرق برون نشود
9 نفس خیرهسر به خطا مایل است در همه جا ایمنی ز لغزش اگر مرکبت حرون نشود
10 بیدل از درشتی خو مشکل است رستن تو تابهآتششنبریسنگآبگوننشود