1 پریشان کرد چون خاموشیام آواز گردیدن ندارد جمع گشتن جز به خویشم بازگردیدن
2 هوس طرف جنون سیرم ، مپرس ازکعبه و دیرم سر بی مغز و سامان هزار انداز گردیدن
3 اگرهستی زجیب ذره صد خورشید بشکافد ندارد عقدهٔ موهومی من بازگردیدن
4 سر گرد سری دارمکه در جولانگه نازش چو رنگم میشود بال و پر پروازگردیدن
5 پس از مردن بقدر ذره میباید غبارم را به ناموس وفا مهر لب غماز گردیدن
6 دو عالم طور میخواهدکمین برق دیدارش . .. به یک آیینه دل نتوان حریف نازگردیدن
7 گرفتم گل شدی ای غنچه زین باغت رهایی کو گره وا کردن ست اینجا قفس پرواز گردیدن
8 شرارتگر نگه واری پر افشاند غنیمتدان به رنگ رفته نتوان بیش از اینگلباز گردیدن
9 فنا هم دستگاه هستی بسیارمیخواهد بقدر سرمهگشتن بایدم بسیارگردیدن
10 خط پرگارنیرنگیست بیدل نقش ایجادم هزار انجام طی کردهست این آغاز گردیدن