1 شام آمد و رفت سر به پابوس خیال بر تخت شهی نشست کاووس خیال
2 از گردش گونه گونه اشکال نجوم گردید دماغ دهر فانوس خیال
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 منع ز صهبا چرا باده روان پرور است خوف ز عصیان عبث خواجه شفاعتگر است
2 پرتو مهر و مه است نور به چشم اندرون گر چه بود در قدح اصل می از کوثر است
1 جیب مرا مدوز که بودش نمانده است تارش ز هم گسسته و پودش نمانده است
2 سرگرمی خیال تو از ناله باز داشت دل پاره آتشی ست که دودش نمانده است
1 غمت در بوته دانش گدازد مغز خامان را لبت تنگ شکر سازد دهان تلخ کامان را
2 قضا در کارها اندازه هر کس نگه دارد به قطع وادی غم می گمارد تیزگامان را
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به