- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 سری که دید؟ که در پای دلستانی رفت دلی، که ترک تنی کرد و پیش جانی رفت؟
2 از آن زمان که تو باغ مراد بشکفتی دگر کسی نشنیدم به بوستانی رفت
3 هزار نامه سیه شد به وصف صورت تو هنوز در سخنش مختصر زیانی رفت
4 کلاه بخت جوان بر سر آن کسی دارد که دست او چو کمر در چنین میانی رفت
5 حدیث بوسه رها کن، که در عقیدت من دریغ نام تو باشد که بر زبانی رفت
6 مگر به سختی گور از بدن برون آید وفا و مهر، که در مغز استخوانی رفت
7 بیا، که شیوهٔ سر باختن به آن برسید ز دست عشق تو کین جا سری بنانی رفت
8 به یاد آن قد چون تیر و ابروی چو کمان گذشت عمر چو تیری که از کمانی رفت
9 مرا معامله با آن دهان تنگ چه سود؟ که هم ز جانب من گیرد، ارزیابی رفت
10 دلم نمیدهد از دوست بر گرفتن دل وگر نه مرغ تواند به آشیانی رفت
11 سفر کنیم ز کوی تو عاقبت روزی اگر به دزد نگویی که: کاروانی رفت
12 رخ از محبت او، اوحدی، نشاید تافت گرش ز جور و جفا با تو امتحانی رفت
13 سرت به تیغ غمش گر ز تن جدا گردد دریغ نیست، که در پای مهربانی رفت