سری که دید؟ که در پای از اوحدی مراغه‌ای غزل 154

اوحدی مراغه‌ای

آثار اوحدی مراغه‌ای

اوحدی مراغه‌ای

سری که دید؟ که در پای دلستانی رفت

1 سری که دید؟ که در پای دلستانی رفت دلی، که ترک تنی کرد و پیش جانی رفت؟

2 از آن زمان که تو باغ مراد بشکفتی دگر کسی نشنیدم به بوستانی رفت

3 هزار نامه سیه شد به وصف صورت تو هنوز در سخنش مختصر زیانی رفت

4 کلاه بخت جوان بر سر آن کسی دارد که دست او چو کمر در چنین میانی رفت

5 حدیث بوسه رها کن، که در عقیدت من دریغ نام تو باشد که بر زبانی رفت

6 مگر به سختی گور از بدن برون آید وفا و مهر، که در مغز استخوانی رفت

7 بیا، که شیوهٔ سر باختن به آن برسید ز دست عشق تو کین جا سری بنانی رفت

8 به یاد آن قد چون تیر و ابروی چو کمان گذشت عمر چو تیری که از کمانی رفت

9 مرا معامله با آن دهان تنگ چه سود؟ که هم ز جانب من گیرد، ارزیابی رفت

10 دلم نمی‌دهد از دوست بر گرفتن دل وگر نه مرغ تواند به آشیانی رفت

11 سفر کنیم ز کوی تو عاقبت روزی اگر به دزد نگویی که: کاروانی رفت

12 رخ از محبت او، اوحدی، نشاید تافت گرش ز جور و جفا با تو امتحانی رفت

13 سرت به تیغ غمش گر ز تن جدا گردد دریغ نیست، که در پای مهربانی رفت

عکس نوشته
کامنت
comment