-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شبنم عرض ادب از چشم حیران ریختند دانه امید را چون مهر یکسان ریختند
2 هرکه شد همچون صدف در سعی سامان عمل عاقبت اندر دهانش آب نیسان ریختند
3 از وجود خویش دارم گرمی مهر عدم شبنم ما را چسان در باغ امکان ریختند؟
4 مخزن گنج قناعت بس که بیابرام بود آبروی خویش آخر این گدایان ریختند!
5 بس که در باغ جهان الفتپرست شبنمیم از سرشک ما به عالم موج طوفان ریختند
6 مزرع ما درخور جمعیت دلها نبود دانه سنبل به خاک ما پریشان ریختند
7 آبرو خواهی نشین در خلوت جیب ادب آب گوهر را به دامن از گریبان ریختند
8 چون سراب از چشمهاش یک قطرهای ظاهر نشد بر دل زاهد مگر آب از زمستان ریختند؟
9 گرچه در ملک سخن من طغرل احراریام لیک جام قسمتم از خاک توران ریختند