دامن صحرا و کوه از دامن از اسیر شهرستانی غزل 373

اسیر شهرستانی

آثار اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

دامن صحرا و کوه از دامن گلچین گذشت

1 دامن صحرا و کوه از دامن گلچین گذشت بسکه گلگون کوهکن را در نظر رنگین گذشت

2 نقل شیرینی ز خسرو ماند آخر یادگار جان شیرین داده نتوانست از شیرین گذشت

3 شد شفق زاری که سامان گلستان پاک سوخت صبحدم گلناریت در خاطر غمگین گذشت

4 غنچه محجوب او دیدم دلم آمد به یاد مصرعی در پرده خواندم بر لبش تحسین گذشت

5 خنده هر گل جدا صبحی به بار آورده است از چمن دانسته نتوان با دل غمگین گذشت

6 چون گهر شبنم به درج غنچه پنهان شد ز شرم گفتگوی تازه ای زان خنده رنگین گذشت

7 خوش بهاری بود بزم از قصه رنگین عشق جای سرو و گل حدیث خسرو و شیرین گذشت

8 می گدازم گر خیالت در دل کس بگذرد راست می پرسی نیاید از اسیرت این گذشت

عکس نوشته
کامنت
comment