- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دلا گر دولتی داری طلب کن جای درویشان که نوردوستی پیداست در سیمای درویشان
2 برون شو از مکان و کون تا زیشان نشان یابی چو در کون و مکان باشی نیابی جای درویشان
3 بر ایشان که بشناسند گوهرهای مردم را توانگر گر بود چون زر نگیرد جای درویشان
4 چو مهر خوب رویانست در هر جان ترا جانی اگر دولت ترا جا داد در دلهای درویشان
5 مقیم مقعد صد قند درویشان بی مسکن بنازد جنت ار فردا شود مأوای درویشان
6 مبر از صحبت ایشان که همچو باد در آتش در آب و خاک اثر دارد دم گیرای درویشان
7 فلک را گرچه بازیهاست بر بالای اوج خود زمین را سرفرازیهاست زیر پای درویشان
8 بتقدیر ارچه گردون را همه زین سو بود گردش بگردد آسمان زآن سو که گردد رای درویشان
9 شب قدرست و روز عید هر ساعت مه و خور را اگر خود را بگنجانند در شبهای درویشان
10 اگر چه جان ز مستوری چو صورت در نظر ناید بتن در روی جان بیند دل بینای درویشان
11 بزیر پای ایشانست در معنی سر گردون بصورت گرچه گردونست بر بالای درویشان
12 ز درهای سلاطین ار گدایان نان همی یابند سلاطین ملک می یابند از درهای درویشان
13 چو مردان سیف فرغانی مکن بیرون اگر مردی ز دل اندوه درویشی ز سر سودای درویشان