-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دلا زارت برون نتوان نهادن قدم در موج خون نتوان نهادن
2 بر اسب عمر هرای جوانی است بر او زین سرنگون نتوان نهادن
3 تو را هر دم غم صد ساله روزی است ذخیره زین فزون نتوان نهادن
4 به کتف عمر میکش بار محنت که بر دهر حرون نتوان نهادن
5 به نامت چون توان کرد ابلقی را که داغش بر سرون نتوان نهادن
6 در این منزل رصد جهان میستاند گنه بر رهنمون نتوان نهادن
7 خراب است آن جهان کاول تو دیدی اساسی نو کنون نتوان نهادن
8 به صد غم ریسمان جان گسسته است غمی را پنبه چون نتوان نهادن
9 دلی کز جنس برکندی نگهدار که بر ناجنس و دون نتوان نهادن
10 سرت خاقانیا در بیم راهی است کز آنجا پی برون نتوان نهادن