دلا چه شکوه بیهوده از قضا داری از کلیم غزل 575

کلیم

کلیم

کلیم

دلا چه شکوه بیهوده از قضا داری

1 دلا چه شکوه بیهوده از قضا داری طبیب را چه گنه درد بیدوا داری

2 چگونه رو نمائی بما تهی دستان تو کز نقاب تمنای رونما داری

3 اگر تو دست دهی باغ می کند سودا بهار را بخزانی که در حنا داری

4 دلا همای سعادت نه زیر این سقف است برون رو ار هوس سایه هما داری

5 حجاب بیش کن از هر که عیب دان تو اوست مبین در آینه خود را اگر حیا داری

6 نه صبر ماند بجا و نه دل تو هم ایجان زتن در آی دگر در وطن کرا داری

7 چنان بکج نظری مایلی دلا که مدام بدست آینه و روی بر قفا داری

8 کلیم غم ز پی روز بد ذخیره مکن بخور بخاطر جمع آنچه هست تا داری

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر