-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دلا برخیز و پائی بر بساط خود نمائی زن برندی سر برار آتش درین زهد دریائی زن
2 در آدر حلقه مستان و در کش یکدو پیمانه بمستی ترک هستی کن دم از فرمانروائی زن
3 کمر بر بند در خدمت چونی از خویش خالی مشو ز بی برگی بجو برگ و نوای بی نوائی زن
4 اسیر نفس بودن در خراب آباد تن تا کی قدم در عالم جان نه در از خود رهائی زن
5 بخلوتخانه وحدت درا از خویش یکتا شو بسوز این خرقه یا چاکی برین دلق دو تائی زن
6 زره گم گشتن اندر ظلمت آباد هوس تا چند براه آی آتش اندر آرزوهای هوائی زن
7 بیفکن آنچه در سر داری و پای اندرین ره نه گدائی کن درین درگاه و کوس پادشائی زن
8 بمردی وارهان خود را ازین بیگانگان بگسل بشهر آشنائی آ صلای آشنائی زن
9 ز پا افتادهٔ در راه وصل دوست خیزای فیض دو دست استعانت در جناب کبریائی زن