- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دلا با عشق کن پیمان و می رو قدم در نه درین میدان و می رو
2 درین کو خفتگان ره نوردند درآ در زمزه ایشان و می رو
3 دل اندر بند جان جانان نیابی زجان برگیر دل ای جان و می رو
4 ترا آن دوست می خواند بر خود تو نیز آن دوست را می خوان و می رو
5 بدل هشیار باش و اندرین راه مکن اندیشه چون مستان و می رو
6 چو در راه آمدی از هستی خود سری در هر قدم می مان و می رو
7 اگر چه نفس تو اسبیست سرکش درین ره چون خرش می ران و می رو
8 برو گر دست یابی برنشینش ولی پایی همی جنبان و می رو
9 وگر در ره بزادت حاجت افتد از آب روی خود کن نان ومی رو
10 بره تنها رود ره گم کند مرد درآ در خیل درویشان و می رو
11 تو همچون قطره ای، خاکت خوهد خورد مبر از صحبت یاران و می رو
12 اگر در ره بجیحونی رسیدی درو پیوند چون باران و می رو
13 چو جیحونت به دریایی رسانید قدم بر آب نه آسان و می رو
14 از آن پس گر خوهی چون ابر دربار همی کش بر هوا دامان و می رو
15 بفر سایه خود همچو خورشید گهر می پرور اندر کان و می رو
16 هم از خود می شنو علمی که می گفت خضر با موسی عمران و می رو
17 مدان این راه (را) پایان و می پوی مجوی این درد را درمان و می رو
18 جهان ای سیف فرغانی خرابست منه رخت اندرین ویران و می رو