دلا با عشق کن پیمان و می رو از سیف فرغانی غزل 470

سیف فرغانی

آثار سیف فرغانی

سیف فرغانی

دلا با عشق کن پیمان و می رو

1 دلا با عشق کن پیمان و می رو قدم در نه درین میدان و می رو

2 درین کو خفتگان ره نوردند درآ در زمزه ایشان و می رو

3 دل اندر بند جان جانان نیابی زجان برگیر دل ای جان و می رو

4 ترا آن دوست می خواند بر خود تو نیز آن دوست را می خوان و می رو

5 بدل هشیار باش و اندرین راه مکن اندیشه چون مستان و می رو

6 چو در راه آمدی از هستی خود سری در هر قدم می مان و می رو

7 اگر چه نفس تو اسبیست سرکش درین ره چون خرش می ران و می رو

8 برو گر دست یابی برنشینش ولی پایی همی جنبان و می رو

9 وگر در ره بزادت حاجت افتد از آب روی خود کن نان ومی رو

10 بره تنها رود ره گم کند مرد درآ در خیل درویشان و می رو

11 تو همچون قطره ای، خاکت خوهد خورد مبر از صحبت یاران و می رو

12 اگر در ره بجیحونی رسیدی درو پیوند چون باران و می رو

13 چو جیحونت به دریایی رسانید قدم بر آب نه آسان و می رو

14 از آن پس گر خوهی چون ابر دربار همی کش بر هوا دامان و می رو

15 بفر سایه خود همچو خورشید گهر می پرور اندر کان و می رو

16 هم از خود می شنو علمی که می گفت خضر با موسی عمران و می رو

17 مدان این راه (را) پایان و می پوی مجوی این درد را درمان و می رو

18 جهان ای سیف فرغانی خرابست منه رخت اندرین ویران و می رو

عکس نوشته
کامنت
comment