دلا عزم سفر دارم از آن در از وحشی بافقی غزل 348

وحشی بافقی

آثار وحشی بافقی

وحشی بافقی

دلا عزم سفر دارم از آن در گفتم آگه شو

1 دلا عزم سفر دارم از آن در گفتم آگه شو اگر با من رفیقی می‌روم آمادهٔ ره شو

2 سبک باش ای صباح روز عشرت بس گران خیزی تو هم از حد درازی ای شب اندوه کوته شو

3 هنوز از شب همان پاس نخست است ای فلک مارا چه شد چون دیگران گو یک شب ما هم سحر گه شو

4 ز سیمای قصب درماهتاب افتاده جانها را برآی ای ابر مشکین سایه پوش طلعت مه شو

5 بهشتی هست نام آن مقام عشق و حیرانی ولی تا عقل هست آنجا نشاید رفت آگه شو

6 قبول ورد مردم از تک و پوی عبث خیزد نه مردود در کس باش و نه مقبول در گه شو

7 هوای طبع تشویشات دارد خوش بیا وحشی به اطمینان خاطر گوشه‌ای بنشین مرفه شو

عکس نوشته
کامنت
comment