-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دلا همای وصالی بپر چرا نپری تو را کسی نشناسد نه آدمی نه پری
2 تو دلبری نه دلی لیک به هر حیله و مکر به شکل دل شدهای تا هزار دل ببری
3 دمی به خاک درآمیزی از وفا و دمی ز عرش و فرش و حدود دو کون برگذری
4 روان چرات نیابد چو پر و بال ویی نظر چرات نبیند چو مایه نظری
5 چه زهره دارد توبه که با تو توبه کند خبر کی باشد تا با تو ماندش خبری
6 چه باشد آن مس مسکین چو کیمیا آید که او فنا نشود از مسی به وصف زری
7 کیست دانه مسکین چو نوبهار آید که دانگیش نگردد فنا پی شجری
8 کیست هیزم مسکین که چون فتد در نار بدل نگردد هیزم به شعله شرری
9 ستارههاست همه عقلها و دانشها تو آفتاب جهانی که پرده شان بدری
10 جهان چو برف و یخی آمد و تو فصل تموز اثر نماند از او چون تو شاه بر اثری
11 کیم بگو من مسکین که با تو من مانم فنا شوم من و صد من چو سوی من نگری
12 کمال وصف خداوند شمس تبریزی گذشتهست ز اوهام جبری و قدری