دلا گر دیده ای داری بیا بگشا از شمس مغربی غزل 104

شمس مغربی

آثار شمس مغربی

شمس مغربی

دلا گر دیده ای داری بیا بگشا بدیدارش

1 دلا گر دیده ای داری بیا بگشا بدیدارش ز رخسار پریرویان ببین خوبی ز رخسارش

2 چو خورشید پریرویان هزاران مشتری دارد بده خود را بجز او را اگر هستی خریدارش

3 ببازار آمد آن دلبر ز خلوتخانه وحدت تماشا را ببازار آیین گرمی بازارش

4 نگارم درگه جلوه نظر را دوست میدارد ز خلوت زان بصحرا شد که تا بینند نظارش

5 شهی را دوست میدارد گدای مفلس او شد بنقش فخر می آرد نمی آید از او عارش

6 تو گر دیده بدست آری توانی یار را دیدن گهی در کسوت یار و گهی در شکل اغیارش

7 دلم هر دم به دلداری از آنرو میشود مایل که در رخسار دلداران نماید چهره دلدارش

8 مرا آشفته میدارد خرد در حال هشیاری الا ای ساقی باقی دمی مگذار هشیارش

9 برآ از مشرق و مغرب الا ایمغربی یکدم که تا بی مشرق و مغرب ببینی شمس انوارش

عکس نوشته
کامنت
comment