-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دلا گر دیده ای داری بیا بگشا بدیدارش ز رخسار پریرویان ببین خوبی ز رخسارش
2 چو خورشید پریرویان هزاران مشتری دارد بده خود را بجز او را اگر هستی خریدارش
3 ببازار آمد آن دلبر ز خلوتخانه وحدت تماشا را ببازار آیین گرمی بازارش
4 نگارم درگه جلوه نظر را دوست میدارد ز خلوت زان بصحرا شد که تا بینند نظارش
5 شهی را دوست میدارد گدای مفلس او شد بنقش فخر می آرد نمی آید از او عارش
6 تو گر دیده بدست آری توانی یار را دیدن گهی در کسوت یار و گهی در شکل اغیارش
7 دلم هر دم به دلداری از آنرو میشود مایل که در رخسار دلداران نماید چهره دلدارش
8 مرا آشفته میدارد خرد در حال هشیاری الا ای ساقی باقی دمی مگذار هشیارش
9 برآ از مشرق و مغرب الا ایمغربی یکدم که تا بی مشرق و مغرب ببینی شمس انوارش