دلا بمهر رخش دیده پر آب از فضولی بغدادی غزل 209

فضولی بغدادی

فضولی بغدادی

فضولی بغدادی

دلا بمهر رخش دیده پر آب انداز

1 دلا بمهر رخش دیده پر آب انداز ترست پرده چشمت بآفتاب انداز

2 صبا که گفت که حرفی ز بی قراری ما بگوی آن گل تر را در اضطراب انداز

3 نقاب کرد تن خاکیم ز چهره جان گرت هواست که افتد ز رخ نقاب انداز

4 میانه من و تو هستی منست حجاب بیا و آتشی از رخ برین حجاب انداز

5 چه می دهی از سر التفات دل برقیب سکیست جانب او سنگ اجتناب انداز

6 شدم خراب ز بی رحمی تو رحمی کن گهی ز لطف نظر بر من خراب انداز

7 چه کار تست فضولی قبول قید ورع ترا که گفت که خود را درین عذاب انداز

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر