1 دل گفت که زحمت تن آنجا چه بری این کار همان به که به جان فرمایی
1 عشق از صورت او آینه جان بنمود تا در آن آینه عکس رخ جانان بنمود
2 حسن او عکس جمالیست که بیش از نظر است عجب است این که در آیینه امکان بنمود
1 جان را به جای زلفت جای دگر نباشد زین منزل خوش او را عزم سفر نباشد
2 جانا دلم ربودی گویی خبر ندارم در زلف خود طلب کن زانجا به در نباشد
1 قومی که ره به منزل خوبان همیبرند اقبال مایهایست که ایشان همیبرند
2 جان میبرند تحفه به نزدیک یار خویش خرما به بصره، زیره به کرمان همیبرند
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به