- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای دل، از هجران او زارم همی باید گریست تر ک خفتن کن، که بیدارم همی باید گریست
2 در بلا پیوسته یارم بودهای، امروز نیز یارییده، کز غم یارم همی باید گریست
3 بار دیگر بر دل ریش منست از هجر او آن چنان باری که صد بارم همی باید گریست
4 خار و خون میدارم اندر دل ز چشم مست او با دل پرخون و پرخارم همی باید گریست
5 چاره کردم تا: دلش بر من بسوزد ساعتی چون نمیسوزد، به ناچارم همی باید گریست
6 طالعی دارم، که بر من خار گرداند سمن بر چینین طالع، که من دارم، همی باید گریست
7 دوری از دلدار بد کارست و من خود کردهام لاجرم هم خود بدین کارم همی باید گریست
8 آخر، ای چشم، این چه توفانست؟ خونم ریختی اندکی کمتر، که بسیارم همی باید گریست
9 چند شب چون دیگران نالیدم از هجرش، کنون چند روزی اوحدیوارم همی باید گریست