-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هذیان که گفت دشمن به درون دل شنیدم پی من تصوری را که بکرد هم بدیدم
2 سگ او گزید پایم بنمود بس جفایم نگزم چو سگ من او را لب خویش را گزیدم
3 چو به رازهای فردان برسیدهام چو مردان چه بدین تفاخر آرم که به راز او رسیدم
4 همه عیب از من آمد که ز من چنین فن آمد که به قصد کزدمی را سوی پای خود کشیدم
5 چو بلیس کو ز آدم بندید جز که نقشی من از این بلیس ناکس به خدا که نابدیدم
6 برسان به همدمانم که من از چه روگرانم چو گزید مار رانم ز سیه رسن رمیدم
7 خمشان بس خجسته لب و چشم برببسته ز رهی که کس نداند به ضمیرشان دویدم
8 چو ز دل به جانب دل ره خفیه است و کامل ز خزینههای دلها زر و نقره برگزیدم
9 به ضمیر همچو گلخن سگ مرده درفکندم ز ضمیر همچو گلشن گل و یاسمن بچیدم
10 بد و نیک دوستان را به کنایت ار بگفتم به بهینه پرده آن را چو نساج برتنیدم
11 چو دلم رسید ناگه به دلی عظیم و آگه ز مهابت دل او به مثال دل طپیدم
12 چو به حال خویش شادی تو به من کجا فتادی پس کار خویشتن رو که نه شیخ و نه مریدم
13 به سوی تو ای برادر نه مسم نه زر سرخم ز در خودم برون ران که نه قفل و نه کلیدم
14 تو بگیر آن چنانک بنگفتم این سخن هم اگرم به یاد بودی به خدا نمیچخیدم