هذیان که از جلال الدین محمد مولوی غزل 1623

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

هذیان که گفت دشمن به درون دل شنیدم

1 هذیان که گفت دشمن به درون دل شنیدم پی من تصوری را که بکرد هم بدیدم

2 سگ او گزید پایم بنمود بس جفایم نگزم چو سگ من او را لب خویش را گزیدم

3 چو به رازهای فردان برسیده‌ام چو مردان چه بدین تفاخر آرم که به راز او رسیدم

4 همه عیب از من آمد که ز من چنین فن آمد که به قصد کزدمی را سوی پای خود کشیدم

5 چو بلیس کو ز آدم بندید جز که نقشی من از این بلیس ناکس به خدا که نابدیدم

6 برسان به همدمانم که من از چه روگرانم چو گزید مار رانم ز سیه رسن رمیدم

7 خمشان بس خجسته لب و چشم برببسته ز رهی که کس نداند به ضمیرشان دویدم

8 چو ز دل به جانب دل ره خفیه است و کامل ز خزینه‌های دل‌ها زر و نقره برگزیدم

9 به ضمیر همچو گلخن سگ مرده درفکندم ز ضمیر همچو گلشن گل و یاسمن بچیدم

10 بد و نیک دوستان را به کنایت ار بگفتم به بهینه پرده آن را چو نساج برتنیدم

11 چو دلم رسید ناگه به دلی عظیم و آگه ز مهابت دل او به مثال دل طپیدم

12 چو به حال خویش شادی تو به من کجا فتادی پس کار خویشتن رو که نه شیخ و نه مریدم

13 به سوی تو ای برادر نه مسم نه زر سرخم ز در خودم برون ران که نه قفل و نه کلیدم

14 تو بگیر آن چنانک بنگفتم این سخن هم اگرم به یاد بودی به خدا نمی‌چخیدم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر