1 دلدار دل ببرد و زما پرده میکند ما را ز هجر خویشتن آزرده میکند
2 دل برد و جان اگر ببرد نیز ظلم نیست شاهست و حکم بر خدم و برده میکند
3 ما را ز هجر خویش بده گونه مرده کرد اکنون عتاب و عربده ده مرده میکند
4 یکتایی دلم ز جفا هر دمی دو تا آن طرهٔ دراز دو تا کرده میکند
5 طفلان دیدگان مرا دایهٔ غمش از خون دل برای چه پرورده میکند؟
6 چشمش ز پیش زلف سیه دل نمیرود وین نازنیست خود که پس پرده میکند
7 گلگون اشک دیده ز درد فراق او بر روی اوحدی گذر آزرده میکند