1 دلدار چو مغز است و جهان جمله چو پوست ناید بنظر مرا بجز جلوهٔ دوست
2 مردم ره کعبه و حرم پیمایند در دیدهٔ اسرار همه خانه اوست
1 رشتهٔ تسبیح بگسستیم ما بر میان زنار بربستیم ما
2 جز غمت کو بود با ما همنفس در بروی جملگی بستیم ما
1 شد وقت آنکه باز هوای چمن کنم آمد بهار و فکر شراب کهن کنم
2 حاشا که با جمال جهانگیر عارضت نظاره جانب گل و برگ سمن کنم
1 باغ و گل و مل همه مهیاست هنگام تفرج و تماشاست
2 بخرام برون که بهر تعظیم عمری است بباغ سرو برپاست