-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دلبرا، قیمت وصل تو کنون دانستم که فراوان طلبت کردم و نتوانستم
2 خلق گویند: سخنهای پریشان بگذار چه کنم؟ چون دل شوریده پریشانستم
3 گر چه از خاک سر کوی تو دورم کردند همچنان آتش سودای تو در جانستم
4 گفته بودم که: بترک تو بگویم پس ازین باز میگویم و از گفته پشیمانستم
5 گر به درد من سرگشته ترا خرسندیست بکشم درد تو ناچار، چو درمانستم
6 آنچه از هجر تو بر خاطر من میگذرد گر به کفار پسندم نه مسلمانستم
7 اوحدی،عیب من خسته مکن در غم او چون کنم؟ کین دل مسکین نه به فرمانستم