- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دلبرا حسن رخت می ندهد دستوری که بهم جمع شود عاشقی و مستوری
2 آمدن نزد تو بختم ننماید یاری رفتن از کوی تو عشقم ندهد دستوری
3 ترک رویی تو وبی هندوی خال سیهت زنگی چشم من از گریه شود کافوری
4 ذره از پرتو خورشید رخ روشن تو در شب تیره چو استاره نماید نوری
5 تو ازین دستم اگر گوش بمالی چو رباب من درین پرده بسی ناله کنم طنبوری
6 اگر از حال منت هیچ نمی سوزد دل تو که این حال نبودست ترا معذوری
7 گر بنزدیک تو سهلست مرا طاقت نیست اگرم یک نفس از روی تو باشد دوری
8 بنده بیمار فراقست و نه قانون ویست که بوصل تو شفا خواهد ازین رنجوری
9 رنج عشقت نکشم بر طمع راحت نفس پادشازاده ملکم نکنم مزدوری
10 گر بشفتالوی سیب زنخش یابم دست هیچ شک نیست که به یابم ازین رنجوری