دل چو خون شد ناز اشک پرده از اسیر شهرستانی غزل 645

اسیر شهرستانی

آثار اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

دل چو خون شد ناز اشک پرده در نتوان کشید

1 دل چو خون شد ناز اشک پرده در نتوان کشید منت خشک اینقدر از چشم تر نتوان کشید

2 آتش از آتش تواند برد نرد سوختن جز محبت در دلم نقش دگر نتوان کشید

3 ما کجا دست گریبان پاره کردن از کجا تا نباشد فرصتی آه از جگر نتوان کشید

4 چشم و دل پوشیده می باید به راه دوستی پرده رسوایی است در بیرون در نتوان کشید

5 دیده ای مطلب رواییهای نومیدی اسیر دست از دامان آه بی اثر نتوان کشید

عکس نوشته
کامنت
comment