- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دی میان عاشقان ساقی و مطرب میر بود در هم افتادیم زیرا زور گیراگیر بود
2 عقل باتدبیر آمد در میان جوش ما در چنان آتش چه جای عقل یا تدبیر بود
3 در شکار بیدلان صد دیده جان دام بود وز کمان عشق پران صد هزاران تیر بود
4 آهوی میتاخت آن جا بر مثال اژدها بر شمار خاک شیران پیش او نخجیر بود
5 دیدم آن جا پیرمردی طرفهای روحانیی چشم او چون طشت خون و موی او چون شیر بود
6 دیدم آن آهو به ناگه جانب آن پیر تاخت چرخها از هم جدا شد گوییا تزویر بود
7 کاسه خورشید و مه از عربده درهم شکست چونک ساغرهای مستان نیک باتوفیر بود
8 روح قدسی را بپرسیدم از آن احوال گفت بیخودم من میندانم فتنه آن پیر بود
9 شمس تبریزی تو دانی حالت مستان خویش بی دل و دستم خداوندا اگر تقصیر بود