دی به شبنم گریهٔ ما نوگلی از بیدل دهلوی غزل 860

بیدل دهلوی

آثار بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

دی به شبنم گریهٔ ما نوگلی خندید و رفت

1 دی به شبنم گریهٔ ما نوگلی خندید و رفت از زبان اشک هم درد دلی نشنید و رفت

2 از تماشاگاه هستی مدعا سیر دل است چون نفس باید بر این آیینه هم پیچید و رفت

3 شمع‌ محفل‌ بر خموشی‌ بست‌ و مینا بر شکست هر کسی زین انجمن طرز دگر نالید و رفت

4 زین بیابان هر قدم خار دگر دارد کمین رهروان را پیش‌پای خویش باید دید و رفت

5 عزم چون افتاد صادق راه مقصد بسته نیست اشک در بی‌دست و پایی ها به سر غلتید و رفت

6 کوشش واماندگان هم ره به جایی می‌برد سر به پایی می‌توان چون آبله دزدید و رفت

7 عالمی صد ناله پیش‌آهنگی امید داشت یک نگاه واپسین ناگاه برگردید و رفت

8 ای‌ سحر در اشک شبنم غوطه می‌باید زدن کز شکست رنگ بر ما عافیت خندید و رفت

9 هیچ شبنم برنیارد سر ز جیب نیستی گر بداند کز چه ‌گل خواهد نظر پوشید و رفت

10 زان دهان بی‌نشان بوی سراغی برده‌ام تا قیامت بایدم راه عدم پرسید و رفت

11 صبحدم بیدل خیال نوبهار آیینه‌ای از تبسم بر گل زخمم نمک پاشید و رفت

عکس نوشته
کامنت
comment