- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 حسن خوبان عزیز چندانست که رخ یوسفم به زندانست
2 باش، تا او به تخت مصر آید که بخندد لبی که خندانست
3 بگذارد ز دل زلیخا را گر چه مانند سنگ و سندانست
4 گر چه باشد به شهر او راهت مرو آنجا، که شهر بندانست
5 آن یکی را، که وصف میگویم گر ببینی هزار چندانست
6 یاد آن زلف و یاد آن رخسار داروی جان دردمندانست
7 طلب او ز ما کنید، که او بعد ازین همنشین رندانست
8 مپسند آبروی خویش، که دوست دشمن خویشتن پسندانست
9 از لب دیگری حدیث مگوی کاوحدی را لبش بد ندانست