1 دی شیخ با چراغ همیگشت گرد شهر کز دام و دد ملولم و انسانم آرزوست
2 زاین همرهان سستعناصر دلم گرفت شیر خدا و رستم دستانم آرزوست
3 گفتم که یافت مینشود جستهایم ما گفت آنچه یافت مینشود آنم آرزوست
1 ای امیر کامگار ای شهریار نوجوان و مثل پیران پخته کار
2 چشم تو از پردگیهای محرم است دل میان سینه ات جام جم است
1 سوز سخن ز نالهٔ مستانهٔ دل است این شمع را فروغ ز پروانهٔ دل است
2 مشت گلیم و ذوق فغانی نداشتیم غوغای ما ز گردش پیمانهٔ دل است
1 مثل آئینه مشو محو جمال دگران از دل و دیده فرو شوی خیال دگران
2 آتش از ناله مرغان حرم گیر و بسوز آشیانی که نهادی به نهال دگران