1 دی شیخ با چراغ همیگشت گرد شهر کز دام و دد ملولم و انسانم آرزوست
2 زاین همرهان سستعناصر دلم گرفت شیر خدا و رستم دستانم آرزوست
3 گفتم که یافت مینشود جستهایم ما گفت آنچه یافت مینشود آنم آرزوست
1 سوز سخن ز نالهٔ مستانهٔ دل است این شمع را فروغ ز پروانهٔ دل است
2 مشت گلیم و ذوق فغانی نداشتیم غوغای ما ز گردش پیمانهٔ دل است
1 خدمت و محنت شعار اشتر است صبر و استقلال کار اشتر است
2 گام او در راه کم غوغا ستی کاروان را زورق صحرا ستی
1 منکر نتوان گشت اگر دم زنم از عشق این نشه بمن نیست اگر با دگری هست
2 ای ترا حق خاتم اقوام کرد بر تو هر آغاز را انجام کرد
1 مثل آئینه مشو محو جمال دگران از دل و دیده فرو شوی خیال دگران
2 آتش از ناله مرغان حرم گیر و بسوز آشیانی که نهادی به نهال دگران