1 نیست در خشک و تر بیشهٔ من کوتاهی چوب هر نخل که منبر نشود دارکنم
2 راه شب چون مهر عالمتاب زد گریهٔ من بر رخ گل ، آب زد
3 اشک من از چشم نرگس خواب شست سبزه از هنگامه ام بیدار رست
4 باغبان زور کلامم آزمود مصرعی کارید و شمشیری درود
1 دی شیخ با چراغ همیگشت گرد شهر کز دام و دد ملولم و انسانم آرزوست
2 زاین همرهان سستعناصر دلم گرفت شیر خدا و رستم دستانم آرزوست
3 گفتم که یافت مینشود جستهایم ما گفت آنچه یافت مینشود آنم آرزوست
1 پیکر هستی ز آثار خودی است هر چه می بینی ز اسرار خودی است
2 خویشتن را چون خودی بیدار کرد آشکارا عالم پندار کرد
3 صد جهان پوشیده اندر ذات او غیر او پیداست از اثبات او
4 در جهان تخم خصومت کاشتهست خویشتن را غیر خود پنداشتهست
1 زندگانی را بقا از مدعا ست کاروانش را درا از مدعا ست
2 زندگی در جستجو پوشیده است اصل او در رزو پوشیده است
3 رزو را در دل خود زنده دار تا نگردد مشت خاک تو مزار
4 رزو جان جهان رنگ و بوست فطرت هر شی امین رزو ست
1 نقطهٔ نوری که نام او خودی است زیر خاک ما شرار زندگی است
2 از محبت می شود پاینده تر زنده تر سوزنده تر تابنده تر
3 از محبت اشتعال جوهرش ارتقای ممکنات مضمرش
4 فطرت او آتش اندوزد ز عشق عالم افروزی بیاموزد ز عشق
1 ای فراهم کرده از شیران خراج گشته ئی روبه مزاج از احتیاج
2 خستگی های تو از ناداری است اصل درد تو همین بیماری است
3 می رباید رفعت از فکر بلند می کشد شمع خیال ارجمند
4 از خم هستی می گلفام گیر نقد خود از کیسه ی ایام گیر
1 از محبت چون خودی محکم شود قوتش فرمانده عالم شود
2 پیر گردون کز کواکب نقش بست غنچه ها از شاخسار او شکست
3 پنجه ی او پنجه ی حق می شود ماه از انگشت او شق می شود
4 در خصومات جهان گردد حکم تابع فرمان او دارا و جم
1 آن شنیدستی که در عهد قدیم گوسفندان در علف زاری مقیم
2 از وفور کاه نسل افزا بدند فارغ از اندیشه ی اعدا بدند
3 آخر از ناسازی تقدیر میش گشت از تیر بلائی سینه ریش
4 شیر ها از بیشه سر بیرون زدند بر علف زار بزان شبخون زدند
1 راهب دیرینه افلاطون حکیم از گروه گوسفندان قدیم
2 رخش او در ظلمت معقول گم در کهستان وجود افکنده سم
3 آنچنان افسون نامحسوس خورد اعتبار از دست و چشم و گوش برد
4 گفت سر زندگی در مردن است شمع را صد جلوه از افسردن است
1 گرم خون انسان ز داغ آرزو آتش ، این خاک از چراغ آرزو
2 از تمنا می بجام آمد حیات گرم خیز و تیزگام آمد حیات
3 زندگی مضمون تسخیر است و بس آرزو افسون تسخیر است و بس
4 زندگی صید افکن و دام آرزو حسن را از عشق پیغام آرزو