شب و روز مونس من غم آن نگار از اوحدی مراغه‌ای غزل 5

اوحدی مراغه‌ای

آثار اوحدی مراغه‌ای

اوحدی مراغه‌ای

شب و روز مونس من غم آن نگار بادا

1 شب و روز مونس من غم آن نگار بادا سر من بر آستان سر کوی یار بادا

2 دلش ارچه با دل من به وفا یکی نگردد به رخش تعلق من، نه یکی، هزار بادا

3 چو رضای او در آنست که دردمند باشم غم و درد او نصیب من دردخوار بادا

4 ز ملامت رقیبان نکند گذار بر من که بت من از رقیبان به منش گذار بادا

5 سخن کنار پر خون که مراست هم بگویم به میان لاغر او، که درین کنار بادا

6 چو باختیار کردم دل و جان فدای آن رخ گر ازو کنم جدایی نه باختیار بادا

7 به من، ای صبا، نسیمی ز بهار دولت او برسان، که سال و ماهت همه نو بهار بادا

8 چه کند مرا رقیبش همه سال دور از آن رخ؟ که چو من بدرد دوری همه ساله زار بادا

9 لب او چو باز پرسد دل عاشقان خود را دل ریش اوحدی نیز در آن شمار بادا

عکس نوشته
کامنت
comment