- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شب و روز مونس من غم آن نگار بادا سر من بر آستان سر کوی یار بادا
2 دلش ارچه با دل من به وفا یکی نگردد به رخش تعلق من، نه یکی، هزار بادا
3 چو رضای او در آنست که دردمند باشم غم و درد او نصیب من دردخوار بادا
4 ز ملامت رقیبان نکند گذار بر من که بت من از رقیبان به منش گذار بادا
5 سخن کنار پر خون که مراست هم بگویم به میان لاغر او، که درین کنار بادا
6 چو باختیار کردم دل و جان فدای آن رخ گر ازو کنم جدایی نه باختیار بادا
7 به من، ای صبا، نسیمی ز بهار دولت او برسان، که سال و ماهت همه نو بهار بادا
8 چه کند مرا رقیبش همه سال دور از آن رخ؟ که چو من بدرد دوری همه ساله زار بادا
9 لب او چو باز پرسد دل عاشقان خود را دل ریش اوحدی نیز در آن شمار بادا