-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 روز و شب در بزم دوران بیقرارم همچو دف بسکه سیلیخوار دست روزگارم همچو دف
2 چون که میسازد به گرم و سرد طبعم روزگار زآب و آتش میرسد گاهی مدارم همچو دف
3 کی از این بیخانمانی منت از دونان کشم من که از پهلوی خود باشد حصارم همچو دف
4 زینتی جز پوست بر بالای من زیبنده نیست با غم دیبای اطلس نیست کارم همچو دف
5 گشتهام پنهان به زیر خرقه عریان تنی کی دگر از دهر چشم فتنه دارم همچو دف
6 در بساط نغمهسنجان حلقهها دارم به گوش پای تا سر در محبت داغدارم همچو دف
7 تا زچشم بد به هنگام حجاب ایمن بود پیش روی یار دائم بیقرارم همچو دف
8 تا صدای یار نگذارد ز مجلس پا برون بهر حفظ نالهاش پرگاروارم همچو دف
9 میبرندم گرچه قصاب این زمان بر روی دست پیش جانان غیر افغان نیست کارم همچو دف