- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 روز و شب در سماع رقصان شد بر زمین همچو چرخ گردان شد
2 بانگ و افغان او بعرش رسید ناله اش را بزرگ و خرد شنید
3 سیم و زر را بمطربان میداد هرچه بودش ز خان و مان میداد
4 یک نفس بی سماع و رقص نبود روز و شب لحظه ای نمی آسود
5 تا حدی که نماند قو ّ الی کو ز گفتن نگشت چون لالی
6 همه شان را گلو گرفت از بانگ جمله بیزار گشته از زر و دانگ
7 همه گشتند خسته و رنجور بی شرابی شده همه مخمور
8 گر بدی آن خمارشان ز شراب دفع گشتی یقین هم از می ناب
9 لیک بودند خسته از گفتن وز فغان و سرود و ناخفتن
10 جان جمله بلب رسیده ز رنج بی تف نار دل پ زیده ز رنج
11 غلغله اوفتاده اندر شهر شهر چه بلکه در زمانه و دهر
12 کاین چنین قطب و مفتی اسلام کوست اندر دو کون شیخ و امام
13 شورها میکند چو شیدا او گاه پنهان و گه هویدا او
14 خلق از وی ز شرع و دین گشتند همگان عشق را رهین گشتند
15 حافظان جمله شعر خوان شده اند بسوی مطربان دوان شده اند
16 پیر و برنا سماع باره شدند بر براق و لا سواره شدند
17 ورد ایشان شده است بیت و غزل غیر این نیستشان صلوة و عمل
18 عاشقی شد طریق و مذهبشان غیر عشق است پیششان هذیان
19 کفر و اسلام نیست در رهشان شمس تبریز شد شهنشهشان
20 کارشان مستی است و بیخویشی ملت عشق هست بی کیشی
21 گفته منکر ز غایت انکار نیست بر وفق شرع و دین این کار
22 جان دین را شمرده کفر آن دون عقل کل را نهاده نام جنون
23 هم بر او باز گردد این گفتار چه زند پیش شیر نر ک فتار
24 با چنان مستی و چنین جوشش با چنان عشق و با چنان کوشش
25