روز و شب در سماع رقصان از سلطان ولد ولدنامه 34

سلطان ولد

آثار سلطان ولد

سلطان ولد

روز و شب در سماع رقصان شد

1 روز و شب در سماع رقصان شد بر زمین همچو چرخ گردان شد

2 بانگ و افغان او بعرش رسید ناله ‌ اش را بزرگ و خرد شنید

3 سیم و زر را بمطربان میداد هرچه بودش ز خان و مان میداد

4 یک نفس بی سماع و رقص نبود روز و شب لحظه ‌ ای نمی آسود

5 تا حدی که نماند قو ّ الی کو ز گفتن نگشت چون لالی

6 همه شان را گلو گرفت از بانگ جمله بیزار گشته از زر و دانگ

7 همه گشتند خسته و رنجور بی شرابی شده همه مخمور

8 گر بدی آن خمارشان ز شراب دفع گشتی یقین هم از می ناب

9 لیک بودند خسته از گفتن وز فغان و سرود و ناخفتن

10 جان جمله بلب رسیده ز رنج بی تف نار دل پ زیده ز رنج

11 غلغله اوفتاده اندر شهر شهر چه بلکه در زمانه و دهر

12 کاین چنین قطب و مفتی اسلام کوست اندر دو کون شیخ و امام

13 شورها میکند چو شیدا او گاه پنهان و گه هویدا او

14 خلق از وی ز شرع و دین گشتند همگان عشق را رهین گشتند

15 حافظان جمله شعر خوان شده ‌ اند بسوی مطربان دوان شده اند

16 پیر و برنا سماع باره شدند بر براق و لا سواره شدند

17 ورد ایشان شده است بیت و غزل غیر این نیستشان صلوة و عمل

18 عاشقی شد طریق و مذهبشان غیر عشق است پیششان هذیان

19 کفر و اسلام نیست در رهشان شمس تبریز شد شهنشهشان

20 کارشان مستی است و بیخویشی ملت عشق هست بی کیشی

21 گفته منکر ز غایت انکار نیست بر وفق شرع و دین این کار

22 جان دین را شمرده کفر آن دون عقل کل را نهاده نام جنون

23 هم بر او باز گردد این گفتار چه زند پیش شیر نر ک فتار

24 با چنان مستی و چنین جوشش با چنان عشق و با چنان کوشش

25

عکس نوشته
کامنت
comment