سحر که سنبلم از جیب از نظیری نیشابوری غزل 557

نظیری نیشابوری

آثار نظیری نیشابوری

نظیری نیشابوری

سحر که سنبلم از جیب پیرهن بکشی

1 سحر که سنبلم از جیب پیرهن بکشی گمان برم که رگ جانم از بدن بکشی

2 شود کنار و برم بی تو باغ عریانی که غارتش کنی و سنبل و سمن بکشی

3 شبم به هم زده یارب تو انتقام مرا ز صبح ظالم قطاع تیغ زن بکشی

4 شکسته شد صنم عیشم از خلیل صباح تو داد من صمد از این صنم شکن بکشی

5 به نخل عمر نیابد خزان پیری راه به نوبهار اگر باده کهن بکشی

6 به سایه گل تو آن گیاه بی کارم که سر اگر بکشم، بیخم از چمن بکشی

7 خطاب غمزه خمار تو به من زآنست که مست حرف خودم سازی و سخن بکشی

8 ز چشم هندوی تو این مزاج می آید که صندلم به جبین پیش برهمن بکشی

9 عنان طبع تو در دست ناز و بدخویی است عجب نباشد اگر سر ز خویشتن بکشی

10 اسیر کرده تو از خوشی نیارد یاد چو طفل خاطرش از خویش و از وطن بکشی

11 مقید لب شیرین مکن «نظیری » دل که خسرو ار شوی اندوه کوهکن بکشی

عکس نوشته
کامنت
comment