1 دیو اگر صومعه داری کند اندر ملکوت همچو ابلیس همان طینت ماضی دارد
2 ناکسست آنکه به دراعه و دستار کسست دزد دزدست وگر جامهٔ قاضی دارد
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 دوست دارم که بپوشی رخ همچون قمرت تا چو خورشید نبینند به هر بام و درت
2 جرم بیگانه نباشد که تو خود صورت خویش گر در آیینه ببینی برود دل ز برت
1 ای پیک پی خجسته که داری نشان دوست با ما مگو به جز سخن دل نشان دوست
2 حال از دهان دوست شنیدن چه خوش بود یا از دهان آن که شنید از دهان دوست
1 عشقبازی نه من آخر به جهان آوردم یا گناهیست که اول من مسکین کردم
2 تو که از صورت حال دل ما بیخبری غم دل با تو نگویم که ندانی دردم
1 بگذشت و چه گویم که چه بر من بگذشت سیلاب محبتم ز دامن بگذشت
2 دستی به دلم فرو کن ای یار عزیز تا تیر ببینی که ز جوشن بگذشت
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به