1 ای تیره شده آب بجوی تو ز تو وز خوی تو بر نخورد روی تو ز تو
2 عشاق زمانه را فراغت داده است روی تو ز دیگران و خوی تو ز تو
1 گفتم نشان ده از دهن ای ترک دلستان گفتا ز نیست ، نیست نشان اندرین جهان
2 گفتم که ساعتی ببر من فرونشین گفتا که باد سرد زمانی فرو نشان
1 سپهسالار لشکرشان یکی لشکر کاری شکسته شد از و لشکر ولیکن لشکر ایشان