چون خیال از جلال الدین محمد مولوی غزل 1996

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

چون خیال تو درآید به دلم رقص کنان

1 چون خیال تو درآید به دلم رقص کنان چه خیالات دگر مست درآید به میان

2 گرد بر گرد خیالش همه در رقص شوند وان خیال چو مه تو به میان چرخ زنان

3 هر خیالی که در آن دم به تو آسیب زند همچو آیینه ز خورشید برآید لمعان

4 سخنم مست شود از صفتی و صد بار از زبانم به دلم آید و از دل به زبان

5 سخنم مست و دلم مست و خیالات تو مست همه بر همدگر افتاده و در هم نگران

6 همه بر همدگر از بس که بمالند دهن آن خیالات به هم درشکند او ز فغان

7 همه چون دانه انگور و دلم چون چرش است همه چون برگ گلاب و دل من همچو دکان

8 ز صلاح دل و دین زر برم و زر کوبم تا مفرح شود آن را که بود دیده جان

عکس نوشته
کامنت
comment