- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چون خیال تو درآید به دلم رقص کنان چه خیالات دگر مست درآید به میان
2 گرد بر گرد خیالش همه در رقص شوند وان خیال چو مه تو به میان چرخ زنان
3 هر خیالی که در آن دم به تو آسیب زند همچو آیینه ز خورشید برآید لمعان
4 سخنم مست شود از صفتی و صد بار از زبانم به دلم آید و از دل به زبان
5 سخنم مست و دلم مست و خیالات تو مست همه بر همدگر افتاده و در هم نگران
6 همه بر همدگر از بس که بمالند دهن آن خیالات به هم درشکند او ز فغان
7 همه چون دانه انگور و دلم چون چرش است همه چون برگ گلاب و دل من همچو دکان
8 ز صلاح دل و دین زر برم و زر کوبم تا مفرح شود آن را که بود دیده جان