- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دلیری کاو صف مردان بدیدهست نه بازش، دیده در خواب آرمیدهست
2 گوی را زیبد اندر زیر، توسن که صف تیغ داند باغ سوسن
3 رود یک سر چو باد آن جا که یک سر چو برگ بید بارد، تیغ و خنجر
4 نیندازد، گر آید ببر و یا شیر چو نیلوفر، سپر، بر آب شمشیر
5 بسی بینی عروسان قبا پوش بگشت کوچههای شهر پر جوش
6 نه شیران را کند کس حمله تعلیم نه روبه را گریز و حیله تسلیم
7 نباشد هم شجاع و هم خردمند بجز غازی ملک شیر عدو بند
8 چو دید آهنگ لشکرهای خسرو که آید روی در روی و روا رو
9 اشارت کرد تا فرمان گزاران کنند آئین ترتیب سواران
10 که و مه شد ز حکم کارفرمای سلیح و ساز خود را زیور آرای
11 ز صیقلهای صفها، یافت جوشن که فتح از غیبهایش گشت روشن
12 کمانها چون هلال اندر بلندی پلان مریخ سان در زورمندی
13 خدنگ افکن به عشق اندر کمان دید چو می خوار حریص اندر مهٔ عید
14 به تیر آراستن هر تیر سازی چو باز آموز در تعلیم بازی
15 چو سوهان سوی پیکان کرده آهنگ رسیده خیل چین در غارت زنگ
16 فرس بری و کوهی و تتاری تذر و باغ و کبک کوهساری
17 حشم را چون سلیح و آلت رزم مرتب گشت بهر جنبش و عزم
18 سبک غازی ملک کین را کمر بست امید خویش بر تقدیر بر بست
19 نیاز بندگی را یار خود کرد توکل را پناه کار خود کرد
20 برون آمد ز شهر فرخ خویش سوی هندوستان کرده رخ خویش
21 ظفر پر مایه شد چون عادل از داد زمین در لرزه شد چون مردم از باد
22 سپاه اندک ولی نیروی دل پر نه نیروئی که گنجد در تصور
23 ز جای خود چو در جنبیدن آمد ملایک ز آسمانش دیدن آمد
24 شتابان شد به تندی سوی بدخواه درو نظارگی سیاره و ماه
25 همی آمد صف پولاد بسته ز اقبال و ظفر بنیاد بسته
26 به پیش آهنگ آن قلب معظم ملک فخر الدول گشته مقدم
27 ملک دریا صفت در صف دریا خلف در پیش، همچون موج دریا
28 به بالای ملک ماهی نشانه چو ماهی بر سر دریا روانه
29 چو آمد نیک نزدیک «علاپور» «علاپور» از مهابت شد بلا پور
30 همی کردند سیر ماه و انجم دوان مریخ پیر از چرخ پنجم
31 در آن جولانگهٔ جیحون مسافت محیط حوض شد جیحون آفت
32 خبر شد جمع دهلی را در آن عزم که پیش آمد به هیجا غازی رزم
33 به خود گفتند کین یک میر کم زور چگونه با صف دهلی کند شور
34 ندید انبوه مردم را قیاسی نکرد از پری لشکر هراسی
35 همی آمد به رسم زورمندان چو گرگی در شکار گوسفندان
36 نه مردم بلکه اژدرها است این مرد بهر انگشت خنجرهاست این مرد
37 کسی کافتد دل شیران ز گردش نشاید سهل گیری در نبردش
38 بهر جنگ مغل کور خش برگرد به فوجی ده «تومن» زیر و زبر کرد
39 چنین شطرنج بازی کاوست در کین کند سر زیر شاهان را چو فرزین
40 چو گفتند این سخن را مرد دانا هراسان گشت دلهای توانا
41 درین اثنا یکی زیشان بر آشفت که چندین وصف دشمن چون توان گفت؟
42 گر او مرد است، نی ما زن شماریم؟ که با چندین سپه تابش نداریم؟
43 اگر خاک افگنیم آن سویگان مشت زمین سان آسمان سازیم بر پشت!
44 همی باید کشیدن خنجر کار که از خفتن نگردد بخت بیدار
45 به یک پی حملهای را نیم بر وی که قلبش بی سپر گردد به یک پی
46 کنیمش خاک، اگر دریاست فوجش بیاشامیم، اگر طوفانست موجش
47 چه باشد در دل دریا کف خاک که باشد پیش صرصر مشت خاشاک
48 امیران، چار و ناچار، اندران عزم کمر بستند بهر کوشش و رزم
49 همان مرتد که کیش کافری داشت به کیش هندوان سهم سری داشت
50 به حیله خویش را پر زور میساخت بلا میدید و خود را کور میساخت
51 دو چشمش کور بد در لشکر خویش ولیکن احول اندر لشکر پیش
52 بلی شخصی که در دل سست زور است سوی خصم احول و در خویش کور است
53 در آن حال، آن بزرگان را خبرها به فتراک اجل بستند سرها
54 چو گشت آراسته لشکر به هنجار به هنجاری که هست آرایش کار
55 عزیمت گشت محکم در نیتها که خون ریزند فردا، بی دیتها
56 شب هندو نسب چون لشکر آراست نفیر پاسبانان سو به سو خاست
57 به هم مهتاب و ظلمت شد شب آرای چو خیل هندو و مومن به یک جای
58 سلیح آرای شد خلقی ز هر باب گریزان شد ز دیده پیش از آن خواب
59 که و مه در خیال بامدادان: که ما گردیم یا بد خواه شادان؟
60 کرا در خاک سازند آشیانه؟ که باز آید سلامت سوی خانه؟
61 کرا امروز، سر مهمانست، بر دوش، که فرادا خواست کرد از تن فراموش؟
62 کرا امروز دست و پای بر جای، که فردا هر یک افتد در دگر جای؟
63 کدامین هم نشین با ماست این دم، که فردا خواست گشت از جمع ما کم؟
64 درین سودا مشوش بود هر کس که شد جنبش پدید از پیش و از پس
65 مسافت در میان هر دو لشکر قیاس ده کروهی بود کم تر
66 شبا شب راه مقصد بر گرفتند سوی مقصود کار از سر گرفتند
67 چو صبح تیغ زن خنجر برآورد جهان خفتان زرین در بر آورد
68 شب از خورشید روشن یافت بازی چو قلب کافر از شمشیر غازی
69 سپاهی تشنه و بی آب و پر گرد در آن گرد، از خوی خویش، آبخور کرد
70 رسید اندر مقام حرب که، تیز ز آب تیز شمشیر آتش انگیز
71 روان گشتند هر سو کارداران که آرایند صفهای سواران
72 صف پیلان چو صف ابر آزار هر ابری، برق حمله، باد رفتار
73 به پشت پیل ترکان تیر در شست چو کوهی که به پشت کوه بنشست
74 پس پیلان، سواران صف کشیده به جوش از پشت ماهی تف کشیده
75 نه یک صف بلکه صد سد گران سنگ که صحرای جهان زیشان شده تنگ
76 همه خان و ملوک اندر چپ و راست به سختی در نشسته از پی خاست
77 سلیح و ساز هر یک خسروانه ز آهن گشته دریای روانه
78 جوانان کرده ترکشها پر از تیر برایشان در دریغ، این عالم پیر
79 ز هر سو غلغل تکبیر میخاست چنانکه افغان ز چرخ پیر میخاست
80 جدا صفهای هندو ز اهل ایمان چو گرد بخل ز آثار کریمان
81 فرس هندی و راوت نیز هندی برهمن پیش در هندو پسندی
82 درآمد صف دهلی یک طرف تنگ ز دیگر سو برای قلبهٔ جنگ
83 صف غازی ملک شد فوج بر فوج چو دریائی که بیرون بفگند موج
84 صف دهلی چو آن صف را نهان دید گریز و عجز دشمن در گمان دید
85 قوی شد زین گمان دلهای ایشان که مانا جمع دشمن شد پریشان
86 به جولان شد سوار از هر کرانی سبک شد بهر جولان هر گرانی
87 ملک غازی ستاریه حیدر عصر که بودش هم عنان هم فتح و هم نصر
88 به پیش آهنگ فرزند سرافراز چو شهبازی سوی مرغان به پرواز
89 بهاء الدین ملک دین را اسد هم بسی شیران لشکر نامزد هم
90 علی حیدر، شهابالدین هر یک یگانه در دو روی تیغ، هر یک
91 دگر گردن کشان و نام داران به جان تشنه به جای تیر باران
92 بهر جا فوجهای سخت بسته به عزم جان سپاری رخت بسته
93 ستاده جوق جوق اندر چپ و راست که کی زان سو ملک غازی کند خاست
94 چو قلب دهلی از پیش اندر آمد خروش جنبش از لشکر برآمد
95 ز هر سو قلب غازی فوج در فوج محیط این سپه شد موج در موج
96 چو تیر پر دلان زد نغمهٔ نی جگرهای کبابش داده هم می
97 کمان کاو خم زد اندر کینه جوئی به استهزا تواضع کرد گوئی
98 نمود اندر نظرها در چنان راغ هوا از پر کرکس چو پر زاغ
99 پر کرکس که میزد نالهٔ زار صلامی داد کر کس را به مردار
100 گمان رفت از درفش تیغ در مشت که محرابیست یا محراب زرتشت
101 ز شمشیری که هر یک سیر میزد شعاع تیغ هم شمشیر میزد
102 نظر از رخش خنجر خیره میشد جهان در چشم مردم تیره میشد
103 سنان جاسوسی هر دیده میکرد همه زخم زبان پوشیده میکرد
104 برهنه در جگر میرفت هر نی به خون پوشیده بیرون میزد از وی
105 به نیزه مرد زان سان سینه میخست که بید سرخش از نی نیزه میجست
106 بسا پهلو که برقش بود در میغ که مومن سوی مومن چون کشد تیغ؟
107 ولی با گبر و هندو بود کینه که خون می بیختش غربیل سینه
108 غرض، اعظم ملک غازی چو در جنگ محل دید از برای سیر آهنگ
109 گره بسته برای فتح بر تاخت به یک حمله صف دشمن برانداخت
110 شکست اندر جهان لشکر افگند که در پیشش مه و اختر سرافگند
111 شد از مومن به گردون بانگ تکبیر ز گبران بانک «ناراین» هوا گیر
112 پلنگانی که چون آهو دویدند بهر رخنه چو موشان میخزیدند
113 شده پیل از خدنگ غرقه سوفار بسان خار پشت و پشتهٔ خار
114 ز پیل آویخته هر پیلبانی تن آویزان و بیرون رفته جانی
115 ز دیگر پیل بانان جهد و تعجیل که در سوراخ موری در خزد پیل
116 نمیزد پیل را چندان کسی تیر که کار آید مگر بهر جهانگیر
117 چو مرتد خانخانان روی بر تافت عنانها هر کسی سوی دگر تافت
118 ملک فخر الدول بود انددر پای ران پی که بر گیرد از آن فوجی گران پی